.....تقدیر....

شنبه 30 دی 1391برچسب:,

من از هیچ کس گله ای ندارم،

از هیچ کس توقعی ندارم.

اگر کسی جانم را ازمن بگیرد،

قلبم را از حلقومم بیرون بیاورد و دور بریزد،

تمام عمر ازارم دهد،اتشم بزند،هر کاری کند،

صبر می کنم.

از او ناراضی نخواهم بود .

او را بد نخواهم دانست.

به او بد نخواهم گفت.

 

می دانم که انسان ها،دل ها،اندیشه ها و زندگی ها همه بازیچه های تقدیرند.

دکتر شریعتی))

 

ستاره ها در سپیده دم افول می کنند .......

خورشید در لحظه های غروب پشت کوه های سر به فلک کشیده پنهان می شود تا طلوعی دیگر.....

شب با گیسوان سیاهش جای خود را به روز روشن می دهد و خود را در پس مو های طلایی

رنگ خورشید مهربان پنهان می سازد،هر روز می اید و هر شب می رود.

من برای ماندنم به تو محتاجم.تویی که بودنت تکیه گاهی است محکم تر از فولاد و قوی تر از

خروش دریاها وبا ابهت تر از لحظه اذرخش.

تکیه ام را بر ندار تا ازپشت بر زمین بخورم و متلاشی شوم.من برای زنده ماندنم به دست های

روشن تو نیازمندم وتو اما بی نیاز.....

 

کمک بی دریغت را از من دریغ مساز و دوست داشتن بی وقفه ات را....

 

یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,

تو.....

تو برایم زندگی را ،زیستن را،عشق را،عبادت را،

تو برایم خوذم را ترجمه کردی!

تو خودت بودی در پس تراژدی زندگی

بازی قشنگی است،دیدنی وجذاب

تو برنده و من بازنده ام!

اما حیف که بازی زندگی تماشاچی کم دارد!

همه ما یک عمر است که با کارگردانی خدا بازیگریم بی انکه لحظه ای بیندیشیم این پلان ها_

صحنه ها هیچ نقطه بازگشتی ندارند.

ممکن است اواسط بازی خسته شویم یا حتی کم بیاوریم حتی خودمان کات بدهیم اما وقتی کارگردان ماهر باشد.....

همه مان امید دوباره برای ادامه زندگی می یابیم،امیدمان تنها بستگی به دست مزدمان دارد .

اگر خوب باشد قرار داد را تمدید میکنیم واگر نه .....

ما خیال می کنیم که زندگی میکنیم

شاید هم پرواز را اموختیم وبه خود خدا رسیدیم ....

خدا را چه دیدی؟