بهانه

پنج شنبه 28 خرداد 1394برچسب:,
با من نمان! من به جدایی از تو عادت کرده ام! فقط بگذار بهانه ای برای سرودن زندگی ات باشم. بهانه ای برای بودنت بگذار اخرین ترانه ها را برای ماندنت زمزمه کنم شاید اثری کند گرچه با من نمی مانی این خصلت طبیعت حیات است عمر هیچ درختی ابدی نیست.!
 

اسمان

یک شنبه 17 خرداد 1394برچسب:,
دلیل اسمان را تو خوب می دانی وقتی ادم لحظه های اسمانی باشی ! دلم می خواهد اسمانم همیشه سبز باشد! سبز سبز سبز/
 

انسان باشیم

جمعه 28 فروردين 1394برچسب:,
انسانیت کلمه ای نیست که در زندگی فقط در مصداق سخنوری به کار رود گاهی تمام زندگی در همین یک کلمه گنجانده میشود که انسان باشیم وانسان بمیریم. این روزها فقط دنبال انسانیتم تا اثبات خودم...........
 

نیایش

دو شنبه 13 بهمن 1393برچسب:,
خداوندگارا! من نه گنج قارون را خواستارم نه عصای موسی را نه معجزه عیسی و دم مسیحایی او را! من نه گلستان ابراهیم را می خواهم نه زیبایی یوسف را! تنها..... صبر ایوب و قربانی اسماعیل را به من عطا کن. قربانی کن هر انچه که تو را از من می گیرد و صبر را پیشه راهم کن هنگامیکه بی طاقتی ها امانم را می برد. امین ......
 

ماه وسنگ

یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:,

اگرماه بودم به هر جا كه بودم

سراغ تو را از خدا مي گرفتم.

وگرسنگ بودم به هر جا كه بودي

سر رهگذار تو جا مي گرفتم.

اگر ماه بودي به صد ناز شايد

شبي بر لب بام من مي نشستي

وگرسنگ بودي به هرجا كه بودم

مرا مي شكستي مرا مي شكستي!

فريدون مشيري***

 

اتفاق

سه شنبه 4 شهريور 1393برچسب:,

يك اتفاق مي تواند شكستن يك ليوان باشد در تلاطم طوفان زندگي

                                                         يا شكستن قلب كسي كه يك ساعت پيش دوستش داشتي

اتفاق يعني تو .....

 

تويي كه با هر بار ورق زدن خاطرم چيني نازك دلم را شكستي

 

تولد

شنبه 14 تير 1393برچسب:,

روز اغاز شدن و شكفتن

روز تجلي خاطره است.

روزي كه زندگي برايت كلمه اي پنج حرفي است كه معنا ميشود

واين معني براي هركس متفاوت است.

ديدگاه تو به خود زندگي اغاز راه است......

راهي كه تو را به سر منزل مقصود مي رساند.

هر روز تولدي ديگر است ..............

 

بي حاشيه

سه شنبه 27 خرداد 1393برچسب:,

خدايا من كجاي اين كره خاكي تو هستم!

ايا جايي براي من هم هست.....؟

چه روزگار عجيبي .

بايد خودم را ثابت كنم                               من +تو=خوشبختي

 

تمام شد.....

یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:,

سال تماممممممممممممممممم شد

اما تو نیامدی!

دیدی این بارهم تو بد قولی کردی!

 

تولدت مبارک.....

دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:,
نمیدانم ولادتت را چگونه تبریک گویم؟! ان چنان که شایسته تو باشد.... تو همانی که در وصف کلمه ها وجمله ها نمی گنجی>>>... اما برای ارام شدنم شادی میکنم در روز میلادت برای تویی که عمری لبهایم را به خنده گشودی.
 

من

چهار شنبه 8 آبان 1392برچسب:,

این جمله را به دست های روشنت میسپارم... 

اه! ای پروردگارمن

 

خوب من ....

اگرمرادیدی سلامم را به خدایم برسان وبگو که تا ابد برای دیدنش مشتاقم .

خیلی تنها مانده ام !!

 

عشق تو خالی

سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:,

نانوا هم جوش شیرین میزند

بیچاره فرهاد.....

....................................................................................................

 

سپاس گزارم!

پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:,

از تمام کسانی که یک روز تحقیرم کرده اند

                                                  سپاس گزارم .....

چرا که به من اموختند قابلیت بزرگی و به کمال رسیدن را دارم!!

 

از انسانهایی که از روی خشم به من نگریستند هم بی نهایت

                                               سپاس.....

چرا که به من معنی مهرو عطوفت را یاد دادند.

 

از انهایی هم که یک روز با من دشمنی کردند

                                            متشکرم......

چرا که به من راه دوستی و دوست داشتن را نشان دادند.

 

                           

 

گاهی باید بزرگ شوی.

شنبه 8 تير 1392برچسب:,

گاهی بزرگ شدن برای فراموش کردن چیزهای کوچک خوب است،

گاهی باید انقدر بزرگ شوی

تا......

چیزهای کوچک و بی ارزش فراموش شوند.

خدایا اینگونه بزرگم کن.

 

دل نوشته ای به خدا

سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,

پروردگار من ،نوشته هایم در کدامین کتاب چاپ میشود؟

ایا برای تو واز تو نوشتن در وصف واژه های بی واژه ام می گنجد ؟

ایا نام هایت در کتاب ها جای می گیرد؟

من ادم خاکی چگونه می توانم در وصف تو بنویسم که هنوز خود در خود مهجور و گیج مانده ام.

نگاهم می کنی هنوز ومن اما هنوز که هنوز است سرگردانم در این ابادی زمین،در این حیرانی های انسان ،در این سرا

و در این خانه.

کاش ادم فقط لحظه ای ادم بود وحوا لحظه ای حوا.

کاش همان بودیم که خدا میخواست بدون هیچ منت وادعایی.

کاش محبت در نگاه هایمان موج می زد،بلند تر از امواج دریای بی کران.

گاهی به این می اندیشم که ادم موجی محبت از ادم مجسمه ای چندین برابر بهتر است.

خدا که از بالا به ما می نگرد چقدر به کارهایمان می خندد و میداند که انسان هیچ گاه ادم نمیشود./

 

 

عینک

پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:,

 

یک روز تو رفتی  ومن گیج و مبهوت به رفتنت نگریستم!

همان موقع با خود تصمیم گرفتم عینک بودنت را بزنم تا نزدیک ببینمت.............

حالا سالهاست از برداشتن عینک نزدیک بینم میترسم .

با خود میگویم اگر روزی عینکم شکست 

کاش چشمانم نبودنت را نبیند.!!!

 

وبه همین سادگی........

جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:,

شعری از سهراب سپهری عزیز ،

انگاه که غرور کسی را له می کنی،انگاه که کاخ ارزو های کسی را ویران می کنی،

انگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی

انگاه که بنده ای را نادیده می انگاری

انگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خردشدن غرورش را نشنوی!

انگاه که (خدا) را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری.

میخواهم بدانم ،دستانت را به سوی کدام اسمان دراز میکنی؟!

تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟!

 

بمان با من

سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,

ای روشن تراز روشنی اب

ای ابی تر از ابی مهتاب

بمان با من....

بمان تا روزنه های عشق به رویم باز گردند 

بمان تا پرستوهای عاشق به سویم باز گردند

بمان با من تامهتاب را در دست گیرم

بمان با من تا بالای ابرها اوج گیرم

قاصدک ها رو به تو پرواز کردند

زمین را قصد سپهر ترک کردند

بودنت را برایم معنا کن تا قاصدک شم

نگاهم اسمان است میخواهم سبک شم

 

من و تو

جمعه 11 اسفند 1391برچسب:,

سرنوشت من وتو سرنوشت نخ و دار قالی است.

نخ بی انکه بخواهد روی دار قالی فرش شدو من بی انکه بخواهم روی بودنت نقش بستم

اما....

اکنون میفهمم که نخ چه بخواهد و چه نخواهد بی وجود دار قالی فرش نمیشود

ومن بی وجود تو شکل نخواهم گرفت.

 

دیروز و فردا

دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,

ف   ر    د    ا

این چهار حرف گرچه مختصر و کوتاه ولی پر از حرف _نکته_سخن

می توانند دنیا را روی سرت خراب کنند یا شاید زندگی را برایت گلستان.......

این همان سرنوشت نیامده است در تقویم 365 روز

خوب یا بد

به هر حال یک روز می رسد

ارزوی خیلی هایمان بود که کاش همین دیروز بود!!!

 

.....تقدیر....

شنبه 30 دی 1391برچسب:,

من از هیچ کس گله ای ندارم،

از هیچ کس توقعی ندارم.

اگر کسی جانم را ازمن بگیرد،

قلبم را از حلقومم بیرون بیاورد و دور بریزد،

تمام عمر ازارم دهد،اتشم بزند،هر کاری کند،

صبر می کنم.

از او ناراضی نخواهم بود .

او را بد نخواهم دانست.

به او بد نخواهم گفت.

 

می دانم که انسان ها،دل ها،اندیشه ها و زندگی ها همه بازیچه های تقدیرند.

دکتر شریعتی))

 

ستاره ها در سپیده دم افول می کنند .......

خورشید در لحظه های غروب پشت کوه های سر به فلک کشیده پنهان می شود تا طلوعی دیگر.....

شب با گیسوان سیاهش جای خود را به روز روشن می دهد و خود را در پس مو های طلایی

رنگ خورشید مهربان پنهان می سازد،هر روز می اید و هر شب می رود.

من برای ماندنم به تو محتاجم.تویی که بودنت تکیه گاهی است محکم تر از فولاد و قوی تر از

خروش دریاها وبا ابهت تر از لحظه اذرخش.

تکیه ام را بر ندار تا ازپشت بر زمین بخورم و متلاشی شوم.من برای زنده ماندنم به دست های

روشن تو نیازمندم وتو اما بی نیاز.....

 

کمک بی دریغت را از من دریغ مساز و دوست داشتن بی وقفه ات را....

 

یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,

تو.....

تو برایم زندگی را ،زیستن را،عشق را،عبادت را،

تو برایم خوذم را ترجمه کردی!

تو خودت بودی در پس تراژدی زندگی

بازی قشنگی است،دیدنی وجذاب

تو برنده و من بازنده ام!

اما حیف که بازی زندگی تماشاچی کم دارد!

همه ما یک عمر است که با کارگردانی خدا بازیگریم بی انکه لحظه ای بیندیشیم این پلان ها_

صحنه ها هیچ نقطه بازگشتی ندارند.

ممکن است اواسط بازی خسته شویم یا حتی کم بیاوریم حتی خودمان کات بدهیم اما وقتی کارگردان ماهر باشد.....

همه مان امید دوباره برای ادامه زندگی می یابیم،امیدمان تنها بستگی به دست مزدمان دارد .

اگر خوب باشد قرار داد را تمدید میکنیم واگر نه .....

ما خیال می کنیم که زندگی میکنیم

شاید هم پرواز را اموختیم وبه خود خدا رسیدیم ....

خدا را چه دیدی؟

 

 

گاه می اندیشم!

جمعه 24 آذر 1391برچسب:,

گاه می اندیشم،

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟

ان زمان که خبر مرگ مرا

ازکسی میشنوی،روی ترا

کاشکی می دیدم.

شانه بالا زدنت را ،

                   _ بی قید

وتکان دادن دستت که،

                    _مهم نیست زیاد

وتکان دادن سر را که،

                    _عجب!عاقبت مرد؟

                              _افسوس!

_کاشکی می دیدم!

  من به خود می گویم

       ((چه کسی باور کرد

          جنگل جان مرا

        اتش عشق تو خاکستر کرد؟   

حمید مصدق

 

عروسک

پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,

کاش من همان عروسک کوکی بودم که ادمها کوک می کردند....

نه انسانی که ادمها کوکش می کنند....

 

کاش عروسک پشت ویترین میماندم تا مردم از سر دوست داشتن نگاهم میکردند نه از سر هوس......

 

کاش عروسک بودم تا حتی اگر شکستم دلم نشکسته باشد....

با اینکه میدانم اگر یک روز عروسک هایم را نگاه نکنم ،از پشت ویترین اتاقم

دلشان به اندازه یک دنیا می گیرد ،می شکند

 

انها از ادمها ادم ترند گرچه ظاهرشان عروسک است اما از پشت چهره عروسکی شان دلشان به اندازه همه مردم دنیا جا دارد برای محبت بی دلیل.....

یک لحظه نگاهشان کن****

 

 

تقدیم به تو....

جمعه 26 آبان 1391برچسب:,

 

مرا بخوان! مرا بخوان به اندازه یک سطر

حتی به قدر یک واژه

به قول سهراب ،صدای تو خوب است ،صدای تو سبزینه ان گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید.

پس بخوان مرا مثل یک انشا در وصف پاییز.  بخوان مرا مثل نغمه ای خوش

بخوان مرا همانند چه چه فاخته بر درخت که لانه دلتنگی اش را بنا نهاده بر ان.

هر جور می خواهی و هر طور می توانی تنها مرا صدا کن.

من از صدای تو اوج می گیرم تا سپیدی ابرها

عاشق می شوم تا هوای حوا

 

برای بودنم ،ماندنم و پا برجا بودنم تنها به صدایی محتاجم تا مرا از رفتن به زوال باز دارد

وان صدا.....

انگار که سال هاست دیگر صدایم نمی کند،نمی خواندم مثل یک واژه در

سطر خاموشی ام.

ومن چه دلتنگم،چه دل تنگ اویم  به اندازه هزار سال راه نرفته

هزار سال جاده نرسیده به او

 

                          و حالا چیزی جز تنهایی با من نیست!!

 

پل

جمعه 12 آبان 1391برچسب:,

کوه ها را به هم وصل کری

ادم ها را ....        قلب ها را

اما حالا....

اه.....  ای پل شکسته !

حالا دیگر   

فقط ابرها می توانند از روی تو بگذرند...

 

پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:,

برای ماندن و خواندن سرود  زندگی همواره بهانه میخواهم

تو تمام بهانه زندگی ام بودی

اما...

بعد از تو تنها بهانه برای زنده ماندنم بهانه گیری برای توست.

و تو....

تمام بهانه های زندگی ام را بی بهانه کردی؟!!

 

منم زیبا....

سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:,

 

منم زیباکه زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدایی، میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را.  بجو مارا،  تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم،  آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟  رها کن آن خدای دور

آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.

این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرابا قطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد


سهراب سپهری

 

 

 

 

 

تو...

پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:,

 با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت

                                                                                      .......

با هر چه رود  نام تورا می توان سرود

                                                ......

بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را

با دست های روشن تو می توان گشود....

 

                                                            به یاد فروغ...

 

 

 

پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:,

دیروز گلدان شمعدانی های لب طاقچه مان افتاد وشکست!!

امروز هم بچه همسایه شیشه خانه مان را خرد کرد

اما تو یادت باشد اگر روزی....

به سراغ من اگر می ایی نرم و اهسته بیایی مبادا که بشکند چینی نازک دل تنهایم!!

 

 

چهار شنبه 5 مهر 1391برچسب:,

حوایم کو؟

چه کسی بود صدا زد ،ادم؟

اشنا بود صدا مثل ندایی زیبا با تن ممنوعیت

سیب را گاز نزن...

ومن اما انگار در خواب بودم....

شب در بهشت به ارامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد.

ونسیمی خنک از طرف حاشیه زیبای زمین خواب  مرا می روبد.

بوی هجرت می اید:

از بهشتی که دران زندگی میکردم به اندازه سرخوشی یک پرنده از لانه اش!

بالش من امشب پر اواز غم چلچله هایی است که به فواره ی حوض زمین می نگرند....

 

..........وجدان عزیز......

یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:,

دوست داشتم در میان این همه سکوت مبهم

در میان این همه هیاهو شلوغی .......

در میان مردمانی که از درک تو عاجزند

در بین کسانی که حتی حوصله شنیدن سلام تو را ندارند

در این شهر پر ازدحام

در بین این همه دو رنگی و تظاهر

در بین اسمان و زمین معلق!!

فقط کسی برایت لالایی زندگی و زنده بودن را راست بخواند!

وقتی به او می اندیشیدم ،در سایه بان نگاهش چیزی شبیه خودم بود!اه، ای وجدان عزیز...

 

من حتی گاهی تو را هم به بازی میگیرم!

در پس دیده خداوند وجدان عزیزمان هم شرمنده مان کرد!!!

 

مهر تو....

سه شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,

بوی مهر می اید ومن همچنان غرق در مهر توام.

بوی نم باران می اید ومن همچنان خیس از یاد توام.

بوی عشق می اید ومن همچنان عاشق دل سوخته مانده ام.

پس ای بهترین من روزی را به یاد اور که در ماه مهر،ماه خوبی ها و پاکی ها ،ماه دلدادگی وشیفتگی ها

در پس پرده این دنیا من در زیر باران خدا همچنان عاشق ایستاده ام.

 

به همین راحتی !!

پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:,

چه راحت گذشتیم از تمام چیزها

از پریدن یک سار از روی درخت یا متولد شدنمان با هر طلوع خورشید.

شاید یادمان رفته است که خدا به همین راحتی از ما نمیگذرد!!

یا ممکن به نظر نمیرسد که به همین راحتی جان خواهیم داد..!!

به همین راحتی متولد میشویم به دنیایی که برایمان با ارزش تر از کوچ پرستو هاست

وبه همین راحتی جاودانه خواهیم شد در جهانی که ارزش یک مرغ مهاجر بودن پیداست!!!

به همین راحتی مثل جرعه جرعه نوشیدن اب یا سرکشیدن ان!!

 

بیچاره!!

چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:,

صبح ها که از خواب بر می خیزی

به ناچار باید بیدارشان کنی تا تو را به مقصد برسانند !

با وجود ان همه خستگی که از شب قبل دارند دوباره تحمل می کنند این همه راه نرفته را.

درست است که زبان صحبت ندارند ولی با زبان بی زبانی هم به تو میفهمانند که هنوز خسته نشده اند،کهنه وفرسوده نشده اند،رنگ ورویشان خوب است!

تازه اگر هم درمانده شوند ظاهرشان گویای همه چیز است!!

دیروز که به دقت نگاه میکردم دریافتم که وقتی بیدار میشوند...

لبخندشان از همیشه بیشتر است

باید کمی نگاه کنی... شاید از دست صاحبشان راضی اند

بیچاره!!  کفشهایم....

 

دلم برایش سوخت!

یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,

دیروز مرگ را دیدم که گوشه ای کز کرده و زانوی غم بغل گرفته ه است!

دلم به حالش سوخت !!!

از او پرسیدم تو و غم؟

مگر میشود از کارت نا خشنود باشی و خسته شوی ،تو به سراغ همه می ایی...

ودر جوابش شنیدم : من خسته نیستم ،فقط دلگیرم! 

بعضی ها حتی لیاقت جاودانه شدن را هم ندارند!!!

 

نیایش

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:,

ای تو

ای کسی که به من چشم بخشیدی

تا فروغی که اتاقم را پر می کند

ببینم،

به من بصیرت درونی ببخش

تا تو را در این مکان نظاره گر باشم.

 

ای تو

که مرا افریدی

تا وزش نسیم صبح گاهی را بر وجودم حس کنم!

یاریم کن تا حضورت را

گاه رکوع در پرستش ات دریابم.

 

دلم ....می خواهد

سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:,

دلم دریا میخواهد تا به اندازه وسعتش شنا کنم

دلم اسمان میخواهد تا به اندازه بی کرانش پرواز کنم

دلم کوه میخواهد تا به اندازه بلندی اش اوج بگیرم

دلم طبیعت میخواهد تا به اندازه سرسبزی اش شادابی را احساس کنم

دلم خورشید میخواهد تا به اندازه روشنایی و حرارتش روشن وگرم شوم!

اما....

دلم زمین انسانها را نمیخواهد چراکه....

وسعتش برای شنا کردن قد استخر دل ادم هاست!!

بی کرانش برای پرواز کردن به اندازه هواپیماهاست

بلندی اش برای اوج گرفتن به اندازه برج های ساخته شده انسانهاست.

سرسبزی اش برای شادابی قد همین پارک های دور واطراف خانه هاست

و روشنایی و حرارتش برای روشن و گرم شدن همین اتش هایی است که روی ان غذا می پزند،نان می پزند،اسنادشان را خاکستر می کنند و خانه های یکدیگر را می سوزانند!!!