مهر تو....

سه شنبه 27 شهريور 1391برچسب:,

بوی مهر می اید ومن همچنان غرق در مهر توام.

بوی نم باران می اید ومن همچنان خیس از یاد توام.

بوی عشق می اید ومن همچنان عاشق دل سوخته مانده ام.

پس ای بهترین من روزی را به یاد اور که در ماه مهر،ماه خوبی ها و پاکی ها ،ماه دلدادگی وشیفتگی ها

در پس پرده این دنیا من در زیر باران خدا همچنان عاشق ایستاده ام.

 

به همین راحتی !!

پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:,

چه راحت گذشتیم از تمام چیزها

از پریدن یک سار از روی درخت یا متولد شدنمان با هر طلوع خورشید.

شاید یادمان رفته است که خدا به همین راحتی از ما نمیگذرد!!

یا ممکن به نظر نمیرسد که به همین راحتی جان خواهیم داد..!!

به همین راحتی متولد میشویم به دنیایی که برایمان با ارزش تر از کوچ پرستو هاست

وبه همین راحتی جاودانه خواهیم شد در جهانی که ارزش یک مرغ مهاجر بودن پیداست!!!

به همین راحتی مثل جرعه جرعه نوشیدن اب یا سرکشیدن ان!!

 

بیچاره!!

چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:,

صبح ها که از خواب بر می خیزی

به ناچار باید بیدارشان کنی تا تو را به مقصد برسانند !

با وجود ان همه خستگی که از شب قبل دارند دوباره تحمل می کنند این همه راه نرفته را.

درست است که زبان صحبت ندارند ولی با زبان بی زبانی هم به تو میفهمانند که هنوز خسته نشده اند،کهنه وفرسوده نشده اند،رنگ ورویشان خوب است!

تازه اگر هم درمانده شوند ظاهرشان گویای همه چیز است!!

دیروز که به دقت نگاه میکردم دریافتم که وقتی بیدار میشوند...

لبخندشان از همیشه بیشتر است

باید کمی نگاه کنی... شاید از دست صاحبشان راضی اند

بیچاره!!  کفشهایم....

 

دلم برایش سوخت!

یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:,

دیروز مرگ را دیدم که گوشه ای کز کرده و زانوی غم بغل گرفته ه است!

دلم به حالش سوخت !!!

از او پرسیدم تو و غم؟

مگر میشود از کارت نا خشنود باشی و خسته شوی ،تو به سراغ همه می ایی...

ودر جوابش شنیدم : من خسته نیستم ،فقط دلگیرم! 

بعضی ها حتی لیاقت جاودانه شدن را هم ندارند!!!

 

نیایش

سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:,

ای تو

ای کسی که به من چشم بخشیدی

تا فروغی که اتاقم را پر می کند

ببینم،

به من بصیرت درونی ببخش

تا تو را در این مکان نظاره گر باشم.

 

ای تو

که مرا افریدی

تا وزش نسیم صبح گاهی را بر وجودم حس کنم!

یاریم کن تا حضورت را

گاه رکوع در پرستش ات دریابم.

 

دلم ....می خواهد

سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:,

دلم دریا میخواهد تا به اندازه وسعتش شنا کنم

دلم اسمان میخواهد تا به اندازه بی کرانش پرواز کنم

دلم کوه میخواهد تا به اندازه بلندی اش اوج بگیرم

دلم طبیعت میخواهد تا به اندازه سرسبزی اش شادابی را احساس کنم

دلم خورشید میخواهد تا به اندازه روشنایی و حرارتش روشن وگرم شوم!

اما....

دلم زمین انسانها را نمیخواهد چراکه....

وسعتش برای شنا کردن قد استخر دل ادم هاست!!

بی کرانش برای پرواز کردن به اندازه هواپیماهاست

بلندی اش برای اوج گرفتن به اندازه برج های ساخته شده انسانهاست.

سرسبزی اش برای شادابی قد همین پارک های دور واطراف خانه هاست

و روشنایی و حرارتش برای روشن و گرم شدن همین اتش هایی است که روی ان غذا می پزند،نان می پزند،اسنادشان را خاکستر می کنند و خانه های یکدیگر را می سوزانند!!!